قصه های دفتر حاشیه دار رنگی سگ

قصه اول: بامبی و سگ مهربان

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

قسمت اول: بامبی، خرس کوچولوی ماجراجو، سوار بر دوچرخهٔ سبز رنگش در دل جنگل می‌دوید. زنگوله‌های دوچرخه‌اش با هر تکان، آهنگی شاد می‌نواخت. پرنده‌ای کوچک با پرهای رنگین‌کمانی، بالای سر بامبی پرواز می‌کرد و با او همراهی می‌کرد. پرنده که اسمش رعد بود، همیشه با بامبی همراه بود و به او در ماجراجویی‌هایش کمک می‌کرد.

قسمت دوم: آن روز، بامبی خیلی مشغول بازی بود که متوجه شد دیگر رعد را نمی‌بیند. با نگرانی به اطراف نگاه کرد اما اثری از رعد نبود. بامبی صدا زد: «رعد، رعد کجایی؟» اما هیچ جوابی نشنید. ترس به دل بامبی راه یافت. او احساس کرد که گم شده است.

قسمت سوم: بامبی بیشتر و بیشتر در جنگل قدم زد. درختان بلند و سایه‌های عجیب و غریب، او را بیشتر می‌ترساند. دلش برای خانه و مادرش تنگ شده بود. ناگهان، صدای پارس بلندی شنید. بامبی با ترس به اطراف نگاه کرد. سگی بزرگ و مهربان به سمت او آمد.

قسمت چهارم: سگ با مهربانی گفت: «سلام کوچولو، چرا اینقدر ناراحتی؟» بامبی با چشمان اشک‌آلود به سگ گفت: «من گم شده‌ام و نمی‌دانم چطور به خانه برگردم.» سگ با تکان دادن دم گفت: «نگران نباش، من تو را به خانه می‌برم.»

قسمت پنجم: سگ بامبی را به دنبال خودش کشید. آنها از میان بوته‌ها و درختان عبور کردند و به یک کلبهٔ چوبی رسیدند. سگ در را زد و زنی مهربان در را باز کرد. زن وقتی بامبی را دید، او را در آغوش کشید و گفت: «عزیزم، چرا اینقدر دیر کردی؟»

قسمت ششم: بامبی فهمید که این خانه، خانهٔ مادر خرسی است. مادر خرسی از سگ تشکر کرد و به او گفت: «خیلی ممنونم که بامبی را پیدا کردی.» سگ با لبخندی گفت: «خواهش می‌کنم، این وظیفهٔ من بود.»

قسمت هفتم: بامبی آن شب را در آغوش مادرش خوابید. او از اینکه گم شده بود، خیلی پشیمان بود. صبح روز بعد، بامبی با رعد دوباره به بازی پرداخت. اما این بار، هرگز از مادرش دور نشد. پیام داستان: نکتهٔ آموزشی: وقتی گم شدیم باید از بزرگ‌ترها کمک بخواهیم.

داستان سگ باوفا

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

قسمت اول: در عمق جنگلی سرسبز، زرافه‌ای بلند قد با لکه‌های زیبا زندگی می‌کرد. او زرافه‌ای بسیار مهربان و دوست داشتنی بود. زرافه یک دوست صمیمی به نام بِنی داشت که سگی باوفا و پرانرژی بود. بنی همیشه همراه زرافه بود و از او محافظت می‌کرد. آن‌ها هر روز با هم بازی می‌کردند، به دنبال ماجراجویی می‌گشتند و از بودن در کنار هم لذت می‌بردند.

قسمت دوم: یک روز آفتابی، زرافه و بنی تصمیم گرفتند که به قسمت ناشناخته‌ای از جنگل بروند. آن‌ها با هیجان به راه افتادند و از دیدن گل‌ها و گیاهان جدید لذت می‌بردند. اما هرچه جلوتر می‌رفتند، متوجه شدند که راه را گم کرده‌اند. خورشید داشت غروب می‌کرد و تاریکی جنگل آن‌ها را می‌ترساند.

قسمت سوم: زرافه با نگرانی به بنی نگاه کرد و گفت: “بنی، فکر کنم راه را گم کرده‌ایم.” بنی با بینی تیزش به اطراف بو کشید. او سعی می‌کرد بوی خانه‌شان را پیدا کند. اما بوی‌های مختلف جنگل، بوی خانه را برایش پوشانده بود. زرافه و بنی ساعت‌ها در جنگل سرگردان بودند. آن‌ها از تشنگی و گرسنگی رنج می‌بردند.

قسمت چهارم: زرافه با ناامیدی گفت: “فکر کنم دیگر نمی‌توانیم به خانه برگردیم.” بنی با نگاهی امیدوار به زرافه نگاه کرد و گفت: “نگران نباش، من هرگز تو را تنها نمی‌گذارم.” بنی دوباره بینی‌اش را به زمین نزدیک کرد و شروع به بو کشیدن کرد. ناگهان چشمانش برق زد. او بوی آشنائی را حس کرده بود. بوی خانه‌شان!

قسمت پنجم: بنی با سرعت به سمت بو دوید و زرافه را هم با خودش کشید. بعد از مدتی دویدن، آن‌ها به لبه‌ی رودخانه‌ای رسیدند. بنی به سمت رودخانه دوید و شروع به نوشیدن آب کرد. زرافه هم از او تقلید کرد و آب خورد. بعد از اینکه تشنگی‌شان برطرف شد، بنی به زرافه اشاره کرد که از رودخانه عبور کنند.

قسمت ششم: آنها با احتیاط از رودخانه عبور کردند و به یک مسیر آشنا رسیدند. بنی با خوشحالی به زرافه نگاه کرد و گفت: “ما به خانه رسیدیم!” زرافه با خوشحالی بنی را بغل کرد و گفت: “تو بهترین دوست من هستی بنی. اگر تو نبودی، من نمی‌توانستم به خانه برگردم.”

قسمت هفتم: بنی با زبانش صورت زرافه را لیسید و با خوشحالی دم تکان داد. از آن روز به بعد، زرافه و بنی بیشتر از همیشه به همدیگر وابسته شدند. آن‌ها فهمیدند که دوستی واقعی در سخت‌ترین شرایط هم پابرجا می‌ماند.

داستان فیل و سگ باوفا

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

قسمت ۱: یک روز گرم تابستانی، گُلابی و سپید، سگ باوفای او، به کنار رودخانه‌ای آرام رفته بودند. آفتاب گرم بر آب می‌تابید و درخشش زیبایی را ایجاد می‌کرد. سپید با خوشحالی در آب رودخانه بازی می‌کرد و گُلابی با خرطومش آب را به روی او می‌پاشید.

قسمت ۲: ناگهان، سپید توپی قرمز رنگ را در آب دید. او با هیجان به سمت توپ دوید و سعی کرد آن را بگیرد، اما توپ از دستش لیز خورد و به وسط رودخانه افتاد. سپید با ناراحتی به توپ نگاه می‌کرد. او خیلی دوست داشت توپش را پس بگیرد.

قسمت ۳: گُلابی با دیدن ناراحتی سپید، تصمیم گرفت به او کمک کند. او خرطوم بلندش را به سمت توپ دراز کرد و با دقت آن را از آب بیرون آورد. سپید با خوشحالی به سمت گُلابی دوید و توپ را از او گرفت. او با زبانش صورت گُلابی را لیسید تا از او تشکر کند.

قسمت ۴: گُلابی و سپید بقیه روز را به بازی و تفریح پرداختند. آن‌ها در کنار رودخانه دراز کشیدند و به آسمان آبی نگاه کردند. پرندگان آواز می‌خواندند و نسیم خنکی بر صورتشان می‌وزید.

قسمت ۵: یک روز، سپید مریض شد. او تب داشت و نمی‌توانست از جایش بلند شود. گُلابی خیلی نگران سپید بود. او برای سپید آب آورد و کنار او نشست و برایش قصه گفت.

قسمت ۶: چند روز بعد، سپید حالش بهتر شد و دوباره می‌توانست با گُلابی بازی کند. سپید فهمید که داشتن دوستی مثل گُلابی چه نعمت بزرگی است.

قسمت ۷: نکته آموزنده: دوستی و مهربانی به دیگران، به ویژه در زمان‌های سختی، از ارزش‌های مهم زندگی است. گُلابی و سپید یاد گرفتند که همیشه به همدیگر کمک کنند و از بودن در کنار هم لذت ببرند.

داستان نامه‌ای برای دوست سگم

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

قسمت اول: خرگوش کوچولو با پاهای کوچک و تندش به سمت خانه‌ی دوست سگش دوید. دلش برای بازی‌های پرشور و هیجان‌انگیز با دوست سگش تنگ شده بود.

قسمت دوم: یادش آمد که سگش چقدر باهوش و مهربان است. همیشه با حوصله به خرگوش کوچولو یاد می‌داد که چگونه ترفندهای جدید یاد بگیرد.

قسمت سوم: خرگوش کوچولو به یاد آن روزی افتاد که سگش به او یاد داده بود چگونه توپ بازی کند. اولش خرگوش کوچولو نمی‌توانست توپ را تعقیب کند و همیشه توپ از دستش می‌افتاد.

قسمت چهارم: اما سگ با صبر و حوصله به او کمک کرد تا توپ را با بینی‌اش بگیرد و با پاهایش آن را هل دهد. بعد از مدتی تمرین، خرگوش کوچولو توانست به خوبی توپ بازی کند.

قسمت پنجم: خرگوش کوچولو قلم را برداشت و شروع به نوشتن نامه کرد. او می‌خواست از سگش تشکر کند و به او بگوید که چقدر دوستش دارد.

قسمت ششم: در نامه‌اش نوشت: «سگ باهوش من، یادت می‌آید آن روزی که به من یاد دادی چطور توپ بازی کنم؟ تو خیلی باهوشی و من خیلی دوستت دارم. تو بهترین دوست من هستی.»

قسمت هفتم: وقتی به صندوق پستی رسید، نامه را داخل آن انداخت و با خیالی آسوده به خانه برگشت. او در طول راه، به همه چیزهایی که با سگش تجربه کرده بود فکر می‌کرد. او فهمید که دوستی، مهم نیست با چه کسی باشد، همیشه ارزشمند است.

داستان شیر و سگ باوفا

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

1. شیر با چشمانی درخشان به سگ دوستش نگاه کرد و ادامه داد: “در خواب، آن سگ بزرگ و قوی، موهایی به سفیدی برف داشت و چشمانی به سیاهی شب. با هم در آسمان بازی می‌کردیم، ستاره‌ها را لمس می‌کردیم و ابر سوار می‌شدیم. احساس آزادی و شادی وصف‌ناپذیری داشتم.”

2. سگ با شنیدن این ماجرا، دم تکان داد و گفت: “حتما خیلی خوش گذشته. من هم دوست دارم ابر سوار شوم و ستاره‌ها را لمس کنم. فکر می‌کنم آن سگ، فرشته نگهبان تو بوده است.” شیر با تامل گفت: “شاید حق با تو باشد. او خیلی آرام و مهربان بود. انگار همیشه از من مراقبت می‌کرد.”

3. “می‌دونی”، شیر ادامه داد، “این خواب به من یادآوری کرد که دوستی چقدر مهم است. حتی در خواب هم می‌توانیم دوستانی پیدا کنیم که به ما احساس آرامش و امنیت بدهند.” سگ با ذوق گفت: “من هم همین‌طور فکر می‌کنم. دوستی مثل یک گنج است که باید از آن مراقبت کرد.”

4. “به نظرت”، شیر پیشنهاد داد، “ما می‌توانیم برای خودمان دنیایی بسازیم که پر از ماجراجویی و دوستی باشد؟” سگ با هیجان گفت: “آره! می‌تونیم با هم بازی کنیم، به پیاده‌روی بریم و حتی برای هم داستان بگیم.”

5. آن دو دوست با هم به جنگل رفتند و کلبه کوچکی ساختند. آنها روزهای خود را با شادی و خنده سپری می‌کردند. دوستی آنها روز به روز قوی‌تر می‌شد و آنها به هم ثابت کردند که دوستی واقعی، بزرگترین گنج زندگی است.

6. داستان شیر و سگ به ما می‌آموزد که دوستی، یکی از مهم‌ترین نعمت‌های زندگی است. دوستی باعث می‌شود که ما احساس خوشحالی، امنیت و آرامش کنیم. دوستی به ما قدرت می‌دهد تا بر مشکلات غلبه کنیم و به اهدافمان برسیم.

7. خواب‌ها دنیای خیال و رویا هستند و هر چیزی در آن‌ها ممکن است. خواب‌ها می‌توانند خیلی جالب و هیجان‌انگیز باشند. خواب‌ها به ما کمک می‌کنند تا خلاقیت خود را پرورش دهیم. مهم نیست خواب‌های ما چقدر عجیب باشند، باید از آن‌ها لذت ببریم. امیدوارم این تقسیم‌بندی به شما کمک کند! آیا نیاز به تغییر یا اضافه کردن چیزی دارید؟

داستان روباه و سگ بازیگوش

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

روباه با بادکنک‌های رنگارنگش به پارکی زیبا رسید. آفتاب ملایم بر چمن‌های سبز می‌تابید و صدای خنده‌ی کودکان در هوا پیچیده بود. روباه با کنجکاوی به اطراف نگاه می‌کرد که ناگهان سگ بازیگوشی را دید که با توپی قرمز رنگ بازی می‌کرد.

سگ با موهای نرم و چشمان درخشانش، با شادی توپ را به این طرف و آن طرف پرتاب می‌کرد و دنبالش می‌دوید. روباه با لبخند به سگ نزدیک شد و با صدایی ملایم گفت: «سلام دوست خوب! می‌توانم با تو بازی کنم؟»

سگ با شنیدن صدای روباه، دم تکان داد و با خوشحالی به سمت او دوید. او توپ را به سمت روباه پرتاب کرد و گفت: «البته! بیا با هم بازی کنیم!»

روباه توپ را گرفت و با سگ شروع به بازی کردند. آن‌ها توپ را به این طرف و آن طرف پرتاب می‌کردند، دنبال هم می‌دویدند و با هم قلقلک بازی می‌کردند. روباه و سگ آنقدر با هم بازی کردند که خسته شدند و روی چمن‌ها دراز کشیدند.

زرافه با صدای بلند گفت: «سگ خیلی دوست دارد با دوستانش بازی کند. بازی کردن باعث می‌شود که همه خوشحال شوند.» خرگوش هم با تکان دادن گوش‌هایش گفت: «من هم دوست دارم با روباه و سگ بازی کنم.» design.

روباه به سگ گفت: «بازی کردن خیلی لذت‌بخش است. من خیلی خوشحالم که با تو آشنا شدم.» سگ هم با زبانش صورت روباه را لیسید و نشان داد که او هم از دوستی با روباه خوشحال است. design.

در حالی که خورشید کم کم داشت غروب می‌کرد، روباه و سگ به بازی خود ادامه می‌دادند. آن‌ها فهمیدند که بازی کردن نه تنها باعث می‌شود که خسته نشوند، بلکه به آن‌ها کمک می‌کند تا دوستان جدیدی پیدا کنند و لحظات خوشی را تجربه کنند. از این قصه یاد می‌گیریم که بازی کردن و خوش گذرانی یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی است. بازی کردن به ما کمک می‌کند تا استرس و خستگی را از خود دور کنیم، خلاقیت خود را افزایش دهیم و با دیگران ارتباط برقرار کنیم. همچنین، بازی کردن باعث می‌شود که روحیه‌ی ما شاداب شود و به زندگی امیدوار باشیم. design.

داستان خرس کوچولو و سگ باوفا

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

خرس کوچولو با ذوق و شوق کتابش را ورق زد. امروز قصه یک سگ باوفا را می‌خواند. او همیشه به داستان‌های حیوانات علاقه داشت و از اینکه می‌دید حیوانات هم می‌توانند احساسات قوی‌ای داشته باشند، خوشحال می‌شد. در این داستان، سگی مهربان و باهوش به نام بِنی وجود داشت. بنی همیشه همراه صاحبش، یک پسر کوچک به نام سام، بود. آن‌ها با هم بازی می‌کردند، غذا می‌خوردند و با هم می‌خوابیدند. بنی به سام خیلی وابسته بود و سام هم بنی را مثل برادر خودش دوست داشت.

یک روز، سام و بنی تصمیم گرفتند که به جنگل بروند. آن‌ها در جنگل قدم می‌زدند و از دیدن درختان بلند و گل‌های رنگارنگ لذت می‌بردند. اما ناگهان، سام متوجه شد که راه را گم کرده است. او شروع به گریه کردن کرد. بنی که متوجه ناراحتی سام شده بود، به سرعت به اطرافش نگاه کرد تا ببیند که آیا می‌تواند راه خانه را پیدا کند.

بنی با بینی تیزش، شروع به بو کشیدن کرد. او به دنبال بوی آشنا می‌گشت. او می‌دانست که اگر بتواند بوی لباس‌های سام را پیدا کند، می‌تواند او را به خانه برگرداند. بنی با دقت در جنگل می‌گشت و هر بوئی را بررسی می‌کرد.

بعد از مدتی جستجو، بنی بالاخره بوی لباس‌های سام را حس کرد. او با سرعت به سمت بو حرکت کرد. سام در یک بوته گیر کرده بود و نمی‌توانست از آنجا بیرون بیاید. بنی با خوشحالی به سمت سام دوید و شروع به لیسیدن صورت او کرد. سام از دیدن بنی خیلی خوشحال شد و با صدای بلند گریه کرد.

بنی با کشیدن سام از بوته، او را به یک مسیر امن هدایت کرد. آن‌ها با هم راه خانه را پیدا کردند و به خانه برگشتند. پدر و مادر سام از دیدن آن‌ها خیلی خوشحال شدند و به بنی بابت پیدا کردن پسرشان تشکر کردند.

خرس کوچولو با خواندن این داستان، به اهمیت وفاداری پی برد. او فهمید که وفاداری به دوستان و خانواده چقدر مهم است. او همچنین فهمید که حیوانات هم مثل انسان‌ها احساساتی دارند و می‌توانند بسیار وفادار باشند. بعد از تمام شدن داستان، خرس کوچولو به خرس عروسکی‌اش نگاه کرد. او به خرس عروسکی‌اش گفت: "می‌دونی، وفاداری خیلی مهمه. ما باید همیشه به دوستامون وفادار باشیم." خرس کوچولو با خیالی راحت به خواب رفت. در خواب، او خود را در جنگلی دید که همراه با بنی، سگ باوفا، در حال قدم زدن بود. آن‌ها با هم بازی می‌کردند و از بودن در کنار هم لذت می‌بردند.

صبح روز بعد، خرس کوچولو با انرژی از خواب بیدار شد. او تصمیم گرفت که به پارک برود و با دوستانش بازی کند. در پارک، خرس کوچولو به یاد داستان بنی افتاد و به دوستانش گفت که وفاداری چقدر مهم است. او به دوستانش گفت: "باید همیشه به همدیگه وفادار باشیم. وقتی دوستمون ناراحته، باید بهش کمک کنیم. وقتی دوستمون به ما نیاز داره، باید کنارش باشیم." دوستان خرس کوچولو با حرف‌های او موافق بودند. آن‌ها تصمیم گرفتند که همیشه به همدیگر وفادار باشند. نکته: وفاداری مثل یک درخت قوی است که ریشه‌های محکمی دارد و هرگز از بین نمی‌رود.

داستان دوچرخه سه نفره

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان تولد بامبی

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان گروه موسیقی

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان شبانه

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان بازگشت به مدرسه

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان پیاده روی

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان آشنایی با شیر

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان ماهیگیری

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

داستان تنه درخت

این داستان هفت بخش دارد، به هر صفحه که مشابه این صفحه بود، رسیدید بخش بعدی را بخوانید:

Material Tailwind is a framework that enhances Tailwind CSS with additional styles and components.

You can use Material Tailwind by importing its components into your Tailwind CSS project.

Material Tailwind allows you to quickly build modern, responsive websites with a focus on design.

سوالات پرتکرار

قصه های دفتر حاشیه دار رنگی سگ

قصه اول: بامبی و سگ مهربان

داستان سگ باوفا

داستان فیل و سگ باوفا

داستان نامه‌ای برای دوست سگم

داستان شیر و سگ باوفا

داستان روباه و سگ بازیگوش

داستان خرس کوچولو و سگ باوفا

داستان دوچرخه سه نفره

داستان تولد بامبی

داستان گروه موسیقی

داستان شبانه

داستان بازگشت به مدرسه

داستان پیاده روی

داستان آشنایی با شیر

داستان ماهیگیری

داستان تنه درخت

نظرات تعداد:صفر عدد

فروشگاه

مطالب

اپلیکیشن

قصه های دفتر حاشیه دار رنگی سگ

قصه اول: بامبی و سگ مهربان

داستان سگ باوفا

داستان فیل و سگ باوفا

داستان نامه‌ای برای دوست سگم

داستان شیر و سگ باوفا

داستان روباه و سگ بازیگوش

داستان خرس کوچولو و سگ باوفا

داستان دوچرخه سه نفره

داستان تولد بامبی

داستان گروه موسیقی

داستان شبانه

داستان بازگشت به مدرسه

داستان پیاده روی

داستان آشنایی با شیر

داستان ماهیگیری

داستان تنه درخت

نظرات تعداد:صفر عدد