سلام به روی ماهت
جواب سوالات رو میتونی اینجا پیدا کنی
اگر نبود میتونی بهمون زنگ بزنی، خوشحال میشیم صدای زیبات رو بشنویم
کالاهای موردنظرت رو به سبدخریدت اضافه کن، شماره موبایلت رو وارد کن، نوع ارسالت رو انتخاب کن، آدرست رو وارد کن، نحوه پرداختت رو انتخاب کن، بعد از تکمیل خرید و پرداخت، ازطرف سایت نیکولند برات پیامک ثبت سفارش میاد.
هزینه ارسال با پست پیشتاز به سراسر ایران 45000 تومان
هزینه ارسال با پیک فقط مخصوص تهران 59000 تومان
اگر پست رو انتخاب کردی، دو تا شش روزکاری بعد از ثبت سفارش بسته به دستت میرسه.
و اگر پیک رو انتخاب کردی، در زمان انتخابی خودت بسته به دستت میرسه.
جواب سوالتو پیدا نکردی؟
بهمون زنگ بزن
44167250 - 021
یک کم کتاب بخوانیم
هو ناگهان فریاد کشید : "من باید برم"
هم جواب داد : " نه من از اینجا خوشم می آید. اینجا راحتم. بیرون خطرناک است."
هو گفت : " نه خطرناک نیست ما قبلا خیلی از جاهای این مارپیچ را دیدیم و می توانیم دوباره اینکار را بکنیم."
هم جواب داد : " من برای اینکار خیلی پیر شدم. و خوشم نمیاد گم شوم و دیگران مرا تمسخر کنند."
با حرف های هم، ترس و نگرانی به دل هو برگشت و آرزوی پیدا کردن پنیر کمرنگ شد. آدم کوچولوها هر روز طبق معمول گذشته عمل می کردند اما اوضاع هیچ تغییری نمیکرد. فقط آنها هر روز ناامیدتر و نگران تر می شد. آنها سعی میکردند تغییرات را انکار کنند اما واقعیت این بود که هر روز ضعیف تر و ناتوان تر می شدند و سخت تر به خواب می رفتند. هم فکر می کرد پنیر را پشت دیوار قایم کرده اند. برای همین از فردای آن روز شروع به کندن دیوار کردند و هر روز سخت تر و بیشتر کار می کردند تا پنیر را پیدا کنند اما پنیری آنجا نبود. هم گفت : " شاید فقط باید بنشینیم و ببینیم چه اتفاقی می افتد. دیر یا زود پنیرمان را سر جایش برمی گردانند." آنها منتظر ماندند اما اوضاع هیچ تغییری نکرد. هو یک روز به خودش گفت :" ما را ببین. یک کار را دوباره و دوباره انجام می دهیم و تازه متعجبیم که چرا اوضاع بهتر نمی شود."
هو کفش های ورزشی اش را پوشید و آماده رفتن شد. اما هم حاضر نبود با او برود و گفت : " اگر آنجا پنیری نباشد چه!؟"
این سوال باعث ترس هو شد. اما از خودش پرسید کجا احتمال بیشتری وجود دارد که پنیری باشد اینجا یا در مارپیچ ؟ او خودش را درحالی که با جرئت و لبخند وارد مارپیچ میشود مجسم کرد. او شجاعتش را جمع کرد و با تمام قدت تخیلش قابل قبول ترین تصویر ممکن از پیدا کردن پنیر و لذت بردن از مزه آن را به ذهن آورد.
هو گفت : " هم، بعضی وقت ها اوضاع عوض می شود، و دیگر هیچ وقت مثل قبل نمی شود. به نظر می رسد که این یکی از همان وقت هاست. زندگی این است! زندگی پیش می رود و ما هم باید با آن حرکت کنیم."
اما هم قبل نمی کرد و عصبانی بود. هو روی دیوار برای هم جمله ای نوشت تا دوستش به آن فکر کند :
اگر تغییر نکنی، نابود می شوی.
یکی از مهمترین دلایلی که باعث عدم حرکت ما و مقاومت در مقابل تغییر می شود، ترس است. ترس عامل بسیار قدرتمندی است که مانع حرکت رو به جلو می شود. ترس از نابود شدن، ترس از شکست خوردن، ترس از گمراه شدن، ترس از تجربه شرایط جدید. اما ترسناک ترین چیز، ماندن در شرایط فعلی است. ترسناک ترین چیز تغییر نکردن، حرکت نکردن، رشد نکردن و متوقف شدن است. این ترسناک ترین موضوعی است که وجود دارد. وقتی ترس به سراغ ما می آید می توانیم با تجسم شرایط دلخواه مان و لذت بردن از آن، جلوی ترس خود را بگیریم و شروع به حرکت کنیم. شما چطور جلوی ترس خود را می گیرید ؟
خوب است که وقتی می خواهیم تغییر کنیم و رو به جلو حرکت کنیم، این سوال را از خودمان بپرسیم کهکجا احتمال دارد پنیر بیشتری باشد ؟ جایی که الان هستم یا جایی که می خواهم بروم ؟
یادمان باشد اگر همیشه به شیوه یکسانی عمل کنیم نتایج یکسانی خواهیم گرفت و نباید انتظار تغییر شرایط را داشته باشیم درحالی که خودمان هیچ تغییری نکردیم. شرایط وقتی تغییر می کند که ما تغییر کنیم. و این جمله را همیشه یادمان باشد که اگر تغییر نکنیم، نابود می شویم.
با هم کتاب بخونیم
نظرات تعداد:صفر عدد